خاطرات شهدا
، ««بخاطر عروس خانمی که تو ماشین بود»»
یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز .
ترمز زد و ایستاد .
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :
الله اکبر و الله اکــــبر …
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .
اشهد ان لا اله الا الله …
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا ؟ !
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟ حالتون خوب بود که !
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
“مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !”
همین!
“برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین”
کپی باذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شمر هم امام زمانش را دید
از آیت ا.. بهجت (ره) پرسیدند:
آیا آدم گناهکار هم می تواند امام زمانش را ببیند؟؟
جواب دادند:
شمر هم امام زمانش را دید! اما نشناخت…..
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود
زینب اگر نبود اثر از کربلا نبود
زینب اگر نبود علم حق به پا نبود
زینب اگر نبود کتاب خدا نبود
یک یا حسین بر لب ما و شما نبود
بیخود که نیست عاشق و مجنون زینبیم
این یا حسین را همه مدیون زینبیم
ریحان من
ریحان من
اُمُّل بودن جسارت میخواهد…
اینکه وسط ی عده بی نماز،نماز بخونی!!
اینکه وسط ی عده بی حجاب توی گرمای تابستون حجاب داشته باشی!!
اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی!!
ناراحت نباش بانو،دوره آخرالزمان است،به خودت افتخار کن،تو خاصی… نه اُمُّل
برسد به دست تمامی خواهران محجبه و با ایمان؛
بگذار تمام دنیا بد و بیراهه بگویند،به خودت… به چادرت … به سیاه بودنش….
می ارزد به یک لبخند رضایت مهدی فاطمه(س)
گذشت آن زمان که نفت را طلای سیاه می گفتند.
این روزها طلا تویی سیاه هم چادرت….
طعنه ها دلسردت نکند با افختخار قدم بزن بانو….
چه کسی می داند جنس مغروری تو؛گُهر عفت تو؛ چقدر نایاب است… چه کسی می داند راز خندیدن آرام تو را ؛
حکمت پوشیدن آن ساق تو را… با تو هستم بانو…..
و خدا خواست تو “ریحان” باشی؛ و تو “ریحانگیت” را مفروشش ارزان!!